آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

به این دنیا خوش اومدی نیکا جون

آروشای مامان امروز می خوام یکی از بهترین خبر های دنیا رو توی وبلاگت بنویسم . اونم به دنیا اومدن یه گل کوچولوی نازه . بالاخره دختر خاله لی لی که منتطرش بودیم به دنیا اومد . قربونش برم خیلی نازه و خوشکله . نمی دونی من چقدر خوشحالم که خاله شدم . آخه از بچگی خاله هام رو خیلی دوست داشتم و الان که خودم اله شدم یه احساس خوب و شیرین دارم . نمی تونم توصیفش کنم اما همین رو بدون که کمتر از احساس مادری نیست . من عاشق لی لی بودم و هستم و حالا این عشقم در وجود نیکا کوچولو هم هست . دوستتون دارم . سعید جون و نیلوفر عزیزم امیدوارم سلامت و شاد در کنار هم باشین و گل کوچولوتون رو بزرگ کنین . دوستتون دارم . ...
16 دی 1392

عمرتون صد شب یلدا دلتون قد یه دنیا

هندونه مامان این سومین شب یلداییه که در کنار ما هستی عزیزم . امسال یلدامون با همیشه فرق داشت . شب قبلش خونه ماماجی مهمون بودیم و شب یلدا رو تنها خودمون سه تایی خونه بودیم و جشن گرفتیم . هر چند که چون مریض بودی کسل و بد اخلاق بودی . جای مامانی و بابایی و خاله لی لی خیلی خالی بود و منم خیلی دلم واسشون تنگ شد . امیدوارم سال دیگه در کنار هم باشیم .   ...
30 آذر 1392

دو اتفاق مهم

جیگر طلای مامان   الان مدتیه که مامان از دستت راضیه . درسته که گاهی شیطونی می کنی اما در کل خیلی بزرگ شدی و حرفامونو می فهمی . وقتی کار بدی می کنی و منم ناراحت می شم بدو بدو یه لیوان آب واسم میاری و بوسم می کنی . قربونت برم آخه خیلی مهربونی . دو اتفاق بزرگی که به تازگی افتاده که الان واست می گم . اولیش اینکه دیگه هر شب مسواک می زنی .اونم با خمیر دندون و خیلی هم به این کار علاقه داری دومیش اینکه (یکم بی ادبیه ببخشید) دیگه خبری از پوشک نیست و خودت خبرشو می دی و اگه بیرون باشیم می تونی نگرش داری تا به یه جای مناسب برسیم .   راستی یه خبر دیگه هم اینکه دو تا دندون آسیاب تازه هم اون ته در آوردی . البته بابت کار های جد...
18 آذر 1392

برای تنها دخترم

ختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی بر شانه مردی دیگر...
11 مهر 1392

یکی یه دونه است دختر مامان ناز و دوردونه است دختر بابا

شکلات مامان دخترم از وقتی که تولد دو سالگیت رو پشت سر گذاشتیم 100 برابر خوش اخلاق و خنده رو شدی . اصلا گریه نمی کنی و بهانه نمی گیری . با اسباب بازی ها بازی می کنی و خودت سرگرم می شی . خیلی به حرفم گوش می دی و من خیلی خوشحالم که خداوند همچین دختر مودب و خوبی به ما داده .شاید بهتر بود اسمت رو آرزو می ذاشتیم آخه تو همون دختر آرزو هامی . چند روزی می شه که واست تراشه های الماس خریدیم واقعا شگفت انگیزه که اینقدر سریع کلمات رو یاد می گیری تا حالا روزی یه کلمه رو یاد گرفتی . کلماتی که بلدی بخونی : بابا- دست - انگشت - گوش -صورت - دهان - مامان از شباهت انگشت و گوش حرف گ رو هم خودت یاد گرفتی . ما هم واسه اینکه تشویق بشی رفتیم و همراه با با...
2 مهر 1392

کوچولوی 2 ساله

شیرینک مامی دو ساله مامان . خیلی دوست داریم مامی امیدواریم که 120 ساله بشی عزیز دلم . سلامتی و موفقیت تو بزرگ ترین آرزوی ماست من و بابا تا قبل از ورود تو زندگی شیرینی داشتیم اما از وقتی تو هم به جمع ما اضافه شدی احساس می کنیم تو بهشت داریم زندگی می کنیم و هیچ چی نمی تونه ناراحتمون کنه .   امسال تولدت رو با تم ماه و ستاره برگزار کردیم و خیلی هم خوشکل و تک شده بود . خودم خیلی خوشم اومد . واسه شما هم یه پیرهن طلایی رنگ ستاره ها خریده بودم که خیلی بامزه شده بودی .     بقیه عکسا پیش خودم نیست و بعدا انشالله می ذارم . عکس بالا هم تو بغل دایی جون هستی که دایی دلش واست خیلی تنگ شده بود و از راه دور اومده بود ...
16 شهريور 1392

وای وای وای ( آتیش پاره)

ای ولوجک مامی روز جمعه مهمون داشتیم مازستا جون ا مامان و باباش اومدن . کلی به شما دو تا خوش گذشت اولش که با هم اسباب بازی ها رو وسط اتاق ریختین اما خیلی زود خسته شدین و اونا رو بی محل کردین . من و خاله پریسا که می خواستیم با هم بیشتر صحبت کنیم تصمیم گرفتیم که شما رو به یک آب بازی از نوع مدرن دعوت کنیم . ( قدیما یادمه که ما تو حوض خونه مامان بزرگ آب بازی می کردیم حالا که حوض نیست وان جاشو گرفته ) خلاصه جفتتون که عاشق آب بازی هستین استقبال کردین و ما هم هر دو تایی رو انداختیم تو آب . و بعد از یک ساعت با گریه شما رو بیرون آوردیم .هیچ کدوم راضی به در اومدن از توی آب نبودین . ...
4 مرداد 1392

وای که چقدر بادی خوش می گذره!!!

آلبالوی ترش و شیرینم دیروز همراه باباعلی و مامانی رفتیم بادی ، هورااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی وقت بود که نرفته بودیم و برات خیلی تازگی داشت . از در که وارد شدیم شروع کردی به جیغ زدن . از این ور به اون ور می دویدی . اولین بار بود که از سرسره خودت بالا رفتی و بدون کمک پایین اومدی . تا حالا می ترسیدم نکنه بافتی . اما دیگه خیالم راحت شده که خانوم شدی و بزرگ شدی . هر نی نی که میومد و باهات بازی می کردی فورا به می گفتی : دوست خیلی خوش گذشت شب هم حسابی خسته بودی و زود خوابیدی   ...
25 تير 1392

گوله نمک مامی

نمکدون کوچولوی مامی این روزا خیلی با نمک شدی و کارهای بامزه ای انجام میدی . نماز خوندن یاد گرفتی و می گی الله . منو به خونه کوچولوت دعوت می کنی و مامان بازی می کنیم ، واسم چایی میریزی و منم باید بگم به به !!! بابا یه عروسک واست خریده اسمشو نه نه گذاشتی ! آلبوم عکسا رو میاری و همه اونایی که می شناسی رو نشونم می دی و اسمشون رو می گی واسه عکس گرفتن ژست می گیری عاشق عینک آفتابی هستی و تا می شینیم توی ماشین عینک مامی رو ورمیداری و می زنی خلاصه خیلی نمک می ریزی و خودتو تو دلم جا می کنی     ...
14 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد