خانوم مهندس
مهندس مامان
دیروز بابایی یه سری کارهای تعمیراتی خونه رو انجام می داد و شما هم نقش کمکی رو بازی می کردی . بابا می گفت اینو بده ، اونو بده . تو هم که با دیدن جعبه ابزار سر از پا نمی شناختی از خوشحالی کلی جیغ می زدی .
نمی دونم چرا از وقتی که یکم بزرگ شدی عاشق سیم شدی !!!! آره همون سیم سیاه و بی ریخت .
یه دنیا اسباب بازی باشه و یه تیکه سیم کوچولو تو همون سیم رو انتخاب می کنی و مدتها با اون سرگرم می شی . می گن علاقه به هر چیزی تو خون آدمه . شاید ژن مهندسی رو از مامان و بابا به ارث بردی . اما مامان جون تو فامیل همه رفتم رشته های ریاضی و هنر امیدمون به تو بود که دکتر بشی و مامان که پیر شد حداقل یه دکتر داشته باشیم اما انگار فایده نداره . تو هم از مایی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی