دوباره برگشتم
یه مدت زیادی بود که دیگه سراغ نت نمی رفتم و نمی نوشتم . افکارم خیلی بهم ریخته بود . نمی دونستم باید چیکار کنم .
یواش یواش دارم به زندگی عادی بر می گردم . البته عادیه عادی که نه . ولی خوب !!!! یکم خودم رو جمع و جور کردم .
دلم می خواد واستون تعریف کنم تو این مدت که نبودم چه اتفاقات جالبی افتاد اما خیلی طولانی می شه فقط مهمترین ها رو براتون می گم .
اول از همه خبری که خیلی منو خوشحال کرد . خداوند مهربون به من یه دختر داده . آره دخمل طلا . همه فامیل و آشنا و غریبه ها وقتی منو می دیدن می گفتن پسر داری ، قیافه ات به پسر می خوره ، شکمت مثل پسره، ........
اما وقتی اون بالا خدا تصمیم می گیره به هیچ کدوم از این حرفا نیست . باورتون نمی شه با تمام نظرات دیگران از اولش هم خودم می دونستم که دختره . وخیلی خیلی خیلی دوستش دارم . یعنی میمیرم واسش .
از وقتی فهمیدم یه دختره بلا تو شکم دارم دارم همش خرید می کنم و حالشو می برم . آخه قبلا می رفتم سیسمونی بخرم چشمم که به صورتی می خورد غش می کردم ولی نمی تونستم بخرم اما الان حسابی تلافی کردم . چون مامان نی نی یعنی خودم خیلی به پیشبند علاقه دارم تا حالا یه عالمه پیشبند واسش خریدم بچم کلکسیونر شده واسه خودش .