آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

خیلی دوست دارم عشقم

  چشمانم را می بندم و   تو را در آغوش می گیرم   و   می فشارم و با تمام عشقم   می گویم   قلب من از آن توست و به خاطر تو نفس می کشم   دوستت دارم کوچولوی مهربونم ...
29 ارديبهشت 1392

دوستان همیشگی

مو فرفری مامی دیروز مازستا جون همراه با مامی و بابا جونش اومدن خونمون . شما دو تا حسابی بازی کردین و بعد از ظهر هم چون بچه های خوبی بودین جایزتون رفتن به فستیوال سگ بود . وای که چقدر به ما خوش گذشت . کلی هاپو های خوشکل و عصبانی و ناز نازی و ملوس اومده بودن تازه چند تا هم چیشی بود که خیلی خیلی ناز بودن . تو هم با مازستا همش از سگهای نقلی و کوچولو خوشتون میومد و نازشون می کردین . ما هم قول دادیم واسه 3 سالگیتون یه هاپوی خوشکل واستون بخریم .     ...
29 ارديبهشت 1392

زیبای من

خوشکل خوشکلا دخمل دخملا ناناز نانازا کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معلومه دیگه آروشای مامان این روزا با هم خیلی بازی می کنیم و دیگه حسابی مامان و دختر شدیم و با هم یه کارهای دخترونه ای می کنیم . مثلا خانوم مامان یاد گرفته چطوری کیفش رو دستش بندازه و عینک بزنه و با ناز و افاده راه بره . تازه وقتی هم صداش می کنم با لحن شیرین و خندونش می گه بلههههههههههههه   آره مامی جون زمان به سرعت برق و باد می گذره یواش یواش به روز اسباب کشی نزدیک می شیم 2 یا 3 روز دیگه از این خونه می ریم . خونه خوبی بود . مخصوصا اتاق تو رو خیلی دوست داشتم . و منظره بالکن رو .اما خونه جدید هم خوشکل تره هم بزرگ تر و من از این بابت خیلی خوشحالم . دکور اتاق شما هم باید ع...
29 فروردين 1392

نوروز 92 هم فرا رسید

گل گلدون مامان نوروز باستانی فرا رسید و ما غرق شادی شدیم . از اونجایی که من متولد بهار اون هم روز 4 فروردین هستم . خیلی این فصل رو دوست دارم و احساس شادابی می کنم . همیشه اعتقاد ویژه ای به چهارشنبه سوری و چیدن هفت سین دارم . امسال هم خدا رو شکر همه چی عالی بوئ . روز 24 اسفند ماه راهیه تهران و بعدش هم نوشهر شدیم . خیلی خوش گذشت . همراه بابا مامانی و بابایی و دایی و خاله فاطی رفته بودیم. شب چهارشنبه سوری با تعجب به کوزه های آتشین نگاه می کردی . برای تخم مرغ رنگ کردن هم کلی ذوق کرده بودی البته در مسابقه رنگ آمیزی هم به نظرم بابا جون برنده بود چون پرچم کشیده بود .       ...
6 فروردين 1392

من نی نیمو خیلی دوست دارم

آلوچه مامان این روزا خیلی سرمون شلوغه آخه خونه رو فروختیم و خونه جدید گرفتیم . اونم همش به خاطر شما . تا جای بازی کردن بزرگ تری داشته باشی . هر روز اسباب جمع می کنم و کارتن می کنم ، همین که چشمم رو می چرخونم می بینم کارتن خالی شده . نگو یه وروجک کوچولو به جای کمک کردن به مامان کارتنها رو خالی می کنه . راستی من که با ماژیک روی کارتن ها می نویسم تو هم یاد گرفتی و کلی روشون خط خطی کردی . خلاصه اگه کمتر می نویسم فعلا یکم کارم زیاده . وقت عکاسی ندارم . اما یه عکس خوشکل از تو و نی نیت گرفتم . این یه عروسک بی بی برن هستش که عاشقشی و همیشه بغلته . کلی بوسش می کنی و هام هام می دی بخوره و همیشه هم لباسای بیچاره رو در میاری . لختشو بیشتر دوست د...
5 اسفند 1391

هوای پاک و سالم

دختر شهر موشا دیروز همراه مامان جون و بابا جون رفتیم به دل صحرا . چه هوای خوبی . چه منظره دست نیافتنی بود . در حالی که آسمان آبی و تکه های ابر سفید در اون بود . یه کوه بلند که با برف پوشیده شده بود اون بالا خودنمایی می کرد که متوجه می شدی هنوز زمستان است .اما وقتی کمی پایین تر را می دیدی دامن کوه سبز و زیبا بود که شک می کردی شاید بهار آمده !!!!!!!!!!!! آره دختر خوشکل اینم یکی از نعمتهای خداونده که به ما داده . و تو هم در این میان دوق زده شده بودی و دنبال چند تا سگ افتادی و می گفتی گاگا . هاپو .   ...
30 دی 1391

بالاخره بزرگ شدم

قربونت برم عروسک مامان امروز اولین باری بود که بعد از حموم حوله مانتویی پوشیدی . آخه تا الان اینقدر کوچولو بودی که نمی تونستم تنت بپوشم . اما امروز بزرگ شدی . خانوم شدی . عسل شدی . وای که خیلی خنده دار بودی مامان جون . خودت هم کلی ذوق کرده بودی چون از اون حوله استخری و نوزادی راحت شده بودی . تازه دلت هم نمی خواست که درش بیارم و همش از دستم فرار می کردی تا لباساتو نپوشم . ...
25 دی 1391

عاشقانه های مامان

دخترم ، پاره تن من هر لحظه که می گذره بیشتر از قبل عاشقت می شم . با نگاه کردن به خنده هات و راه رفتن بدون تعادل و حتی بوسه های شیرینی که روی گونه ام می ذاری احساس زنده بودن به من می بخشی . احساس شادی . احساس خوب خوشبختی . لذت خوشبختی رو قبلا هم حس کرده بودم زمانی که با بابای مهربونت زندگیمون رو آغاز کردیم .اما الان یه جنس دیگه داره . یه زندگی سه نفره ، یه زندگی خوب و آروم . خداواندا از تو ممنونم به خاطر این دو هدیه آسمانی که به من عطا کردی . این عکس اولین لحظات زندگیت توی بیمارستان هستش که من اینجا تو رو مثل یه فرشته می بینم .   ...
17 دی 1391

گردش در زیر آسمون آفتابی زمستون

عزیز دلم دیروز به صحرا رفتیم و بعد از مدتها که به خاطر هوای سرد بیرون نرفته بودیم . کلی به همه ما خوش گذشت . جلوی آفتاب داغ نشستیم و کنارمون آتیش روشن کردیم .تو هم که عاشق این ور اون ور رفتنی کلی کیف کردی . البته عکس های قشنگی هم گرفتم . یه عکس خوشگل هم تو بغل بابا جون ...
13 دی 1391

خاله نیلوفر خوشحالم که اومدی پشمون

وروجک مامان الان تقریبا 1 ماهی می شه که خاله لی لی و عمو سعید اومدن پیشمون .خاله خیلی دلش واست تنگ شده بود . ولی تو همش تا می رسیدی به خاله جون می گفتی ات ات ... بعد از چند روز فهمیدم که به موهای بلند خاله لی لی حسودی می کنی . چون وقتی موهاشو می بنده می ری و بوسش می کنی . مامان جون تو هم بزرگ می شی و موهات بلند می شه . غصه نخور . راستی خاله جون و عمو سعید  کلی واست لباس و سوغاتی کریسمسی و شکلات و آبنبات آوردن.  از همه بیشتر اون کیف غورباغه ای که توش پر از آبنبات چوبیه رو دوست داری . وقتی دلت آبنبات می خواد میای پیشم و لباتو غنچه می کنی و می گی نوچ نوچ ...
29 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد