آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

پلنگه چشم قشنگه

سلام مامان جون امروز دو تایی تو خونه بودیم و هیچ کاری نداشتیم . یکم ترشی درست کردم و وقتی حوصله ام سر رفت گفتم الان بهترین موقع واسه عکاسیه . آخه هم تو خیلی بانمک شدی هم حوصله داشتی . هر چی تو خونه داشتیم رو زیر رو کردم و این دکور رو واست درست کردم و نتیجه کار این شد که می بینی . خیلی دوستت دارم مامانی .     ...
31 ارديبهشت 1391

مادر = عاشق

مامان جون عزیزم . امروز روز مادر بود . مثل همیشه رفتیم پیش مامان بزرگ گلی و امروز رو تبریک گفتیم . اما اما ............................................................ ................................................................ ...............................................................   عزیزم وقتی داشتم به تو نگاه می کردم و از بودنت لذت می بردم و اینکه سال اولیه که مامان شدم . به فکر کسانی بودم که منتظر مامان شدن هستن و از خدا از صمیم قلبم خواستم که اجازه بده اونها هم لذت فرزند داشتن رو بچشن . درسته که مادر شدن هزاران زحمت و خستگی با خودش میاره . باید از خودت بگذری و از خیلی از خواسته هات اما با تمام این اوصاف وقت...
24 ارديبهشت 1391

گردش در یک روز زیبای بهاری

تپلو مامان جمعه همراه خاله لی لی و مامانی و خاله پریسا رفتیم بیستون ( یکی از اماکن باستانی استان کرمانشاه ) خیلی قشنگ بود و یه دریاچه پر از ماهی داشت که تو خیلی واسش ذوق کردی . هوا هم که عالی بود و واسه خودت با یه بادی نشسته بودی و بازی می کردی . وقتی درختا رو می دیدی آوازهای شیرینت رو شروع می کردی . راستی مامان جون کلی هم آب بازی کردی یه چشمه اونجا بود که دست و پا و صورتت رو با آب اون شستم و تو هم از خوشالی جیغ می زدی . ...
23 ارديبهشت 1391

مامان قشنگ ترین کلمه دنیا

شیرین مامان وقتی نگاهت می کنم باورم نمی شه که تو دختر خودم هستی . عاشقانه دوستت دارم . وقتی تو دلم بودی هر وقت که تکون می خوردی از خوشحالی اشک تو چشمام جمع می شد. با خودم فکر می کردم تو چه شکلی هستی ؟ الان که به دنیا اومدی و هر روز در کنار هم هستیم از وجودت سیر نمی شم . ثانیه هایی که بدون تو می گذرونم مثل سال واسم می گذره .   دنیای من ، دختر من ، عزیز دلم  منتظر اون لحظه ای هستم که مامان صدام کنی . ...
14 ارديبهشت 1391

ورود به نه ماهگی

برگ گلم ، نازنینم ، عشق مامان ورودت به ماه نهم زندگیت مبارک باشه عزیزم . مامان جون دیگه بزرگ شدی پس کی می خوای از این بی دندونی دربیای ؟ عروسکم ، واسه ماهگرد 8ام رفتیم مجتمع رخش و توی سفره خونه واست جشن گرفتیم . طبق معمول کیک رو که دیدی دستت رو توش کردی و واسه خودت ذوق می کردی . آخرش هم بعد از کلی بازی کردن خوابت برد و رفتی بغل خاله سحر تا مامی بره کارتینگ . اما دخی جونم هر دوری که می زدم تصویر تو جلوی چشمم بود و تو فکرت بودم . همش حس می کردم الان بیدار می شی و گریه می کنی . خوب دیگه من مامانتم . این هم عکس با کیکت و اینم یه عکس دیگه از اولین روزهای نه ماهگی     و این عکس جالب خوب به این عکس نگاه کنید . به ج...
10 ارديبهشت 1391

دوست من.پسر دوست مامان

گل قشنگم یکی از دوستان خوب مامان خاله پریسا رو که می شناسی . الان یه چند وقتیه که پسر خوشکلش به دنیا اومده و شما با هم دوستای خوبی شدین . بامزه اینجاست که مازستا همش می خندید و تو هم محل نمی دادی ! ای شیطونک مامان . ...
30 فروردين 1391

خان دایی جون منه .....خوشکل و مو مشکیه ......

خرگوش کوچولوی مامان دایی جون خیلی خیلی دوستت داره . واسه تعطیلات نوروز که پیشمون بود کلی با شما بازی می کرد . یه عکس دو نفره خیلی خوشکل هم روزی که می خواست بره گرفت . من این عکس رو خیلی دوست دارم . با تقدیم بهترین آرزوها واسه خان دایی جون ...
28 فروردين 1391

بستنی آی بستنی

آلوچه مامان این روزا خیلی بامزه شدی . چیزای تازه زیادی یاد گرفتی . دو روزه که وقتی می گم سر سری ، سرت رو تکون می دی و می خندی . تازه بستنی و دنت هم خیلی دوست داری و با اشتها می خوری . این عکس رو تو جاده چالوس وقتی داشتی بستنی می خوردی بابا جون گرفت . ...
23 فروردين 1391

من هفت ماهم تموم شد

٦ فروردین آروشای مامان هفت ماهت تموم شد و یکمی دیگه بزرگ تر شدی . الان دیگه می تونیم با هم بازی کنیم توی روروئک هم یه طرف جلو حرکت می کنی . هنوز اون دندون کوچولوت کامل در نیومده و هر چی دستت میاد به طرف دهانت می بری . اینم عکسهای شیطونی توی ماهگردت که دستت رو تو کیکت کردی و من و بابا هم فقط نگاه کردیم و خندیدیم . این عکسا رو مخصوص عمو سعید می ذارم چون از ما خیلی دوره و می دونم دلش واست تنگ شده . ما هم دلمون واسش تنگ شده . راستی اون هفت سین پشت سر آروشا رو هم خاله لی لی واسش درست کرده بود که همراه عیدی هاش واسش آوردن . دستت درد نکنه خاله مهربون ...
14 فروردين 1391

اولین 13 بدر در دل طبیعت

فسقلی مامان دیروز در اولین بهار زندگی قشنگت به دل طبیعت رفتیم و هوا عالی بود . تو هم که مثل بابایی عاشق طبیعت هستی اولش حسابی بازی کردی و بعدشم غذا خوردی و یه خواب شیرین . بعدش که بیدار شدی رفتیم پیش یه عالمه ببعی و عکس گرفتیم . خیلی بامزه بودن . یکیشون هم قد خودت بود و خیلی هم شیطون بود. شیرین مادر واست سبزه هم گره زدم .یادمه پارسال 13 بود که آرزو کردم تو دختر باشی و 14 که رفتم سونو دکتر گفت واسه دخترت سبزه گره زدی ؟؟؟؟؟؟؟و قشنگ ترین لحظه زندگیم درست شد . آروشا و بابا و شکوفه ها   ...
14 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد