آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

بازگشت دوباره

دوستای خوبم مدتها بود به خاطر مشغله و کمبود وقت نمی تونستم چیزی بنویسم . اما از امروز زندگی به حالت عادی بر می گرده . دختر نازنینم ششم شهریور ماه به دنیا اومد و من و باباشو خیلی خوشحال کرد . تنها زائویی که بعد از عمل می خندید بودم . با تمام دردی که داشتم شاد و خندان بودم چون خدا یه دختر ناز بهم داد . این عکس 10 ذقیقه بعد از به دنیا اومدنشه خلاصه کنم الان که 3 ماه از اون روز می گذره ، هم من به این زندگی سهنفره باشب نخوابی ها عادت کردم ، هم آروشا به این دنیای شلوغ عادت کرده . واسه همین می تونم بیشتر بیام اینجا . اینم عکس جدید دخملم       http://upload.ninifa.com/images/9ow30zzpxj42vwu8q23.jpg...
5 آذر 1390

کبوتر هایی که فرشته تو هستن

دخمل مامان دیگه کاملا با تو انس گرفتم وقتی از یه ور شکم مامی میری اونور کلی واست ذوق می کنم . دارم لحظه شماری می کنم تو بیای تو بغلم و مه مه بدم بخوری .دیگه یواش یواش سنگین شدم و خیلی مثل قبلا زبل نیستم.هر وقت حوصله ندارم می رم توی اتاقت و با وسایلت بازی می کنم . راستی یه چیز جالب: دیروز ٢ تا کبوتر خوشکل اومده بودن تو اتاقت و سرشون رو به هم چسبونده بودن .خیلی با مزه بود با خودم گفتم ببین فرشته های دخترم اومدن ببینن اناقش آماده هست یا نه ؟ و اینکه یه دنیا خوبی و سلامتی واسه دختر خوشکلم توی اتاق پاشیدن.   ...
12 خرداد 1390

دختر من مونس من

دختر خوشکل مامان نمی دونی چقدر مامانی دوست داره . همیشه آرزو داشتم خدا یه دختر بهم بده تا با هم درد دل کنیم بیرون بریم و مونس هم باشیم. موهاشو خرگوشی ببندم و واسه مامی شورت تور توریش دلم ضعف بره . الهی قربونت برم من همش می رم توی اتاقت می شینم و باهات حرف می زنم . وقتی که مامانی صدات می کنم تو هم شروع می کنی یه لگد زدن !!! و اون وقته که قلبم به تاپ تاپ می افته و دلم می خواد قربونت برم .
6 خرداد 1390

آخرین روز کاری

فرشته  مامان  امروز آخرین روزیه که اومدم سر کار و قراره که دیگه نیام . خودت که می دونی همش به خاطر تو وروجکه . دوست ندارم زیاد به تو فشار بیارم و اذیتت کنم . راستش دلم واسه سر کار اومدن تنگ می شه . واسه همکارم هم همین طور . ولی خوب واقعا الان به استراحت احتیاج دارم  بعضی وقتا صبح که بیدار می شم به زور از توی رختخواب بلند می شم . آخه مامانی ماشالله تو بزرگ شدی و شبها تکون خوردن واسم خیلی سخته به خاطر همین خوب نمی خوابم .  همه می دونن که من بچه ام و همسرم رو به کار ترجیح می دم و با اینکه کار کردن رو خیلی دوست دارم حداقل تا زمانی که  نی نیم رو از شیر نگرفتم سر کار نمی رم . شاید توی خونه کارهای جانبی انج...
1 ارديبهشت 1390

توت فرنگی مامان

  جیگر مامان  دلم می خواد واست یه جشن درست و حسابی بگیرم که بیان ببینن دخملم چه ماهیه . می خوام جشن توت فرنگی واست بگیرم . آخه مثل خودت هم خوشمزه است هم خوشکله  مامانی دنبال یه اسم خوشکل بودم واست . یه اسمی که خیلی دخترونه و ملوس باشه و در عین حال معنیش خیلی واسم مهم بود . من و بابایی یه اسم خوب واست پیدا کردیم اگه گفتی ؟؟؟؟؟؟؟ اسمت و می خوام بذارم ........................................................................................................................ آروشا(درخشان و باهوش و مقتدر )  سه تا مشخصه ای که دوست دارم مثل اسمت داشته باشی .  راستی دیشب خاله لی لی خونمون بود و سرش...
30 فروردين 1390

دوباره برگشتم

 یه مدت زیادی بود که دیگه سراغ نت نمی رفتم و نمی نوشتم . افکارم خیلی بهم ریخته بود . نمی دونستم باید چیکار کنم .  یواش یواش دارم به زندگی عادی بر می گردم . البته عادیه عادی که نه . ولی خوب !!!! یکم خودم رو جمع و جور کردم .  دلم می خواد واستون تعریف کنم تو این مدت که نبودم چه اتفاقات جالبی افتاد اما خیلی طولانی می شه فقط مهمترین ها رو براتون می گم .  اول از همه خبری که خیلی منو خوشحال کرد . خداوند مهربون به من یه دختر داده . آره دخمل طلا . همه فامیل و آشنا و غریبه ها وقتی منو می دیدن می گفتن پسر داری ، قیافه ات به پسر می خوره ، شکمت مثل پسره، ........   اما وقتی اون بالا خدا تصمیم می گیره به هیچ...
23 فروردين 1390

یک روز زیبا

 نفس مامان  این روزها چقدر زود می گذره ! هر روز که جلوی آینه به خودم نگاه می کنم احساس می کنم تو داری بزرگ و بزرگ تر می شی . حتی الان دیگه بابا هم احساس می کنه که تو سمت راست مامی اتراق کردی . نمی دونم  الان داری چیکار می کنی ولی همچنان منتظر تکون خوردنت هستم و دوست دارم حسابی ورجه وورجه کنی .  بوی عید رو می شه به خوبی احساس کرد همه در جنب و جوش هستند و تلاش می کنند که سال نو را با بهترینها شروع کنند . امسال من هم زودتر از هر سال شروع به کار کردم آخه امسال یه سال متفاوته و تو هم با مایی .  دیروز هوا خیلی خوب بود و خانوادگی رفتیم طاق بستان (مکانی تاریخی در کرمانشاه)خیلی خوش گذشت . تازه  قبل از...
21 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد